به گزارش پایگاه خبری تحلیلی رادار اقتصاد به نقل از فرهیختگان؛ از ابتدای انقلاب تاکنون ضرورت حمایت از طبقات پایین درآمدی و فقرزدایی، دولت را بهسمت افزایش یارانههای نقدی و غیرنقدی و تثبیت قیمت برخی کالاهای اساسی سوق داده است. تورم نسبتا بالا نیز نیاز روزافزون به افزایش یارانهها را بیشتر و دورههای تثبیت قیمت را طولانیتر کرده است. ازسویی افزایش هزینههای دولت در اثر تورم و ثابتماندن درآمدهای دولتی بهدلیل تثبیت قیمتها، ناترازی بودجه را تشدید کرده و به تورم بیشتر دامن زده است. ناچار، دولتها در برهههایی به کاهش و حذف برخی یارانهها و افزایش قیمت کالاهایی که پیشتر تثبیت شده بودند، اقدام کردند؛ سیاستی که ازسوی مخالفانش به «شوکدرمانی» معروف شده است اما دولتها بهدلیل محدودیت منابع و ناترازی بودجه، گریزی از کاهش یارانهها و مداخلاتشان ندارند. این مشکل، مختص اقتصاد ایران نیست و در کشورهای دیگر نیز وجود داشته است. چین یکی از کشورهایی است که اگرچه مداخلات گسترده در بازار، تعیین قیمت و یارانههای گسترده نقدی و کالایی را کنار گذاشته است، اما در دوران گذار از یک اقتصاد متمرکز با مداخلات حداکثری دولت به یک اقتصاد پویا با مداخلات حداقلی و موثر دولت توسعهگرای کنونی، از «شوکدرمانی» نیز اجتناب کرد. زهرا کریمی، اقتصاددان نهادگرا و مترجم چندیپیش، یکسال به تایوان و چین سفر کرد و بهطور متمرکز به مطالعه اقتصاد چین پرداخت. رهاورد این سفر، تالیف کتاب «چگونه اژدها بیدار شد» بود که در آن به روند توسعه چین پرداخته است. وی اخیرا کتاب «چین چگونه از شوکدرمانی گریخت؟!» را نیز ترجمه کرده، کتابی که ازسوی «شرکت چاپ و نشر بازرگانی» در دست انتشار است. به همین بهانه با وی درمورد این کتاب و دلالتهایش برای سیاستگذاری اقتصادی در ایران به گفتوگو نشستیم. متن زیر حاصل این گفتوگو است.
یک تجربه متفاوت
بهعنوان مقدمه بفرمایید این کتاب قرار است چه خلأهای تئوریک و تجربیای را در ایران پر کند؟
کتاب «چین چگونه از شوکدرمانی گریخت» کتاب مهمی است؛ بهخصوص از نظر تجربی برای ما آنهم در شرایطی که بهنظر میرسد دولت راهی جز این ندارد که یارانهها را کاهش دهد و کسری بودجه بهعنوان یک مشکل اساسی اقتصاد ایران را در خطر قرار داده، ولی در این تجربه شاهد هستیم چینیها برای اینکه از یک اقتصاد مبتنیبر برنامهریزی با یارانههای کلان بهسمت اقتصاد بازار و مداخله کمتر دولت حرکت کنند، خیلی محتاطانه اقدام کردند. پس تجربه چین در این رابطه میتواند کمک بزرگی برای ما باشد. همانطور که در کتاب اشاره میشود و چنانکه کتاب پیش میرود، دائما در ذهن تکرار میشود که چرا شوروی شکست خورد و فرو پاشید اما چین به چنین موفقیت بزرگی دست پیدا کرد؟! این تجربه برای ما مهم است و هر دو کشور پیشروی ما هستند. باید دید چطور چینیها توانستند سیاستی را اعمال کنند که مسلما بدون هزینه نبود، ولی هزینههایش نسبت به منافع عظیمی که در پی داشت، ناچیز بود و درنهایت اکنون به جایگاهی در اقتصاد جهانی رسیده که دوست و دشمن آن را تحسین میکنند.
بهنظر من این کتاب برای اقتصاد ایران راهگشاست. شاید به همین خاطر بود که چند مترجم بهطور همزمان شروع به ترجمه کتاب کردند ولی گویی ترجمه ما زودتر تکمیل شد و برخی از دوستان وقتی دیدند ترجمه کتاب تمام شده، کارشان را متوقف کردند. هرچند تجربه این را داریم که برخی کتابها با چند ترجمه در میآیند و مشکلی نیست. به هر ترتیب بهنظر میرسد از نظر تجربی این کتاب مهم است؛ هرچند از نظر تئوریک هم کتاب مهمی است؛ برای اینکه در آن فقط تجربه چین را نمیبینید بلکه نویسنده نشان میدهد حتی کشورهای سرمایهداری جهان که در شرایط جنگی وارد کنترلهای قیمتی شدند و مداخله دولتها در اقتصاد افزایش یافت نیز بهسادگی و با سرعت نتوانستند کنترلها را بردارند. میتوان گفت این کتاب پیام نظری و تئوریک دارد؛ بهخاطر اینکه جمعبندی خوبی از شرایط متفاوت در کشورهای مختلف جهان (چه کشورهای صنعتی، چه در کشورهای سوسیالیستی سابق مثل کشورهای اروپایشرقی و بعد هم چین) ارائه میکند. اگرچه تجربه چین را بهصورت خیلی گسترده بررسی میکند. پس این کتاب هم بهلحاظ تئوریک و هم تجربی، حرفهای مهمی برای خواننده ایرانی دارد.
مختصات فرار چین از شوکدرمانی
اگر موافق باشید، وارد محتوای کتاب شویم. واقعا چین چگونه از شوکدرمانی فرار کرد؟
خانم ایزابل وبر، نویسنده این کتاب، چینی بلد است و به مدارک دستاول در مذاکرات درونی حزب کمونیست دسترسی پیدا کرده. او از طریق بررسی اسناد، مدارک، مصاحبهها و آن چیزیهایی که قبلا منتشر شده یا نشده، میخواهد نشان دهد راهی که چین انتخاب کرد راه ناگزیر و سادهای نبود؛ مثلا اینطور نبود که چینیها در شاهراهی پیش میرفتند و ادامه شاهراه همین بود که به ناگزیر هر کشوری میرود و چین هم رفت. اصلا اینطور نیست. نویسنده در اینجا میخواهد اثبات کند در چین هم مثل بقیه کشورهای دنیا وقتی عملکرد اقتصادی نامطلوب است، دیدگاههای بسیار متفاوت و گاه قطبی درمقابل هم وجود دارند که در اینکه شرایط نامطلوب است با هم اتفاقنظر دارند و در اینکه باید اصلاحات اساسی انجام شود هم اختلافنظری وجود ندارد و همه متفقالقول هستند، ولی سیاستهایی که پیشنهاد میکنند متفاوت است. در ایران هم شرایط مشابهی داریم و همه بدون هیچ اختلافی معتقدند این وضعیت نامطلوب است، قابل دوام نیست و باید تغییر کند ولی درمورد اینکه چطور باید تغییر کند و چه سیاستهایی باید اعمال شود، اختلافنظر وجود دارد. بحثی که این کتاب مطرح میکند این است که سیاستمداران و پژوهشگران چینی دست به مطالعات گستردهای برای انتخاب مسیر زدند. در ابتدای این کتاب فصل خیلی جالبی دارد که نشان میدهد در چین باستان، هزاران سال پیش، اسناد و مدارک روشنی وجود دارد که همواره دولت در بازار غله، نمک و آهن مداخله و قیمتگذاری میکرد؛ البته به اشکال مختلف. گاهی تولید را کاملا به انحصار خود درمیآورد تا بازار را کنترل کند و گاهی که تولید انحصاری نبود، در زمانهایی که کالا زیاد بود میخرید که قیمتها با افت شدید مواجه نشود و زمانی که قیمتها بسیار بالا میرفت، دولت خود میفروخت؛ یعنی تنظیمکننده بازار بود. این تجربهها وجود داشت و نقش دولت در ایجاد تعادل در بازار، در تاریخ چین شناختهشده بود و سابقه طولانی داشت ولی در عین حال وقتی چینیها میخواهند اقتصاد خود را اصلاح کنند، چون اصلاحات اقتصادی در کشورهای سوسیالیستی سابق زودتر شروع شده بود، سراغ مجارستان، لهستان و چک میروند و تجربه آنها را بررسی میکنند. همچنین چین با بانک جهانی هم ارتباط داشت و از آنها بهصورت جدی مشاوره میخواست. بخشهایی از کتاب، مربوط به ارتباط چین و بانک جهانی است. این بازکردن فضا از جانب سیاستگذاران و سیاستمداران چینی برای ورود کارشناسان و برای سفرهای مداوم، ترجمه آثار مختلف، تهیه گزارشهای متنوع، ایجاد نهادهای پژوهشی و... سبب شد که اطلاعات زیادی منعکس شود ولی نهایتا این اطلاعات و گزارشها دوسو داشت؛ گروهی که معتقد بودند هرچه سریعتر اصلاحات انجام شود، سریعتر به جواب میرسد و گروهی که خیلی محتاط بودند. نهایتا سیاستمداران چینی اصلاحات تدریجی را پذیرفتند. یک عامل بسیار مهم در پذیرفتن اصلاحات تدریجی، نگرانی جدی رهبران حزب کمونیست چین از تورم بالا و نارضایتی شدید مردم بود. بهخاطر اینکه اگر اواخر دهه۷۰ را در نظر بگیرید، از انقلاب کمونیستی چین حدود ۳۰سال میگذشت. کمونیستهای انقلابی یادشان بود که یک عامل بزرگ موفقیت چین و شکست کمرشکن حزب ناسیونالیست «چیانگ کایشک» (پینوشت یک)، تورم بالا و سقوط ارزش پول ملی بود. به همین خاطر بهرغم اینکه ارتش حزب ناسیونالیست بسیار قویتر از حزب کمونیست بود، چون مردم از دولت مستقر و البته ضعیف، بهشدت ناراضی بودند، نهایتا کمونیستها از آن شرایط استفاده بردند. به همین خاطر، اعضای حزب کمونیست چین، در دهههای۷۰ و ۸۰ خیلی نسبت به نارضایتی مردم نسبت به افزایش سطح عمومی قیمتها حساس بودند و نمیخواستند به قیمت تورم شدید، رشد اقتصادی داشته باشند و نهایتا هم این گروه موفق شد.
راهی که شوروی نرفت
در این کتاب نویسنده به بررسی تجربه متفاوت دو کشور چین و روسیه پرداخته است. دولت چین چه زیرساختهایی را برای بازاریشدن تدریجی در نظر گرفته بود که در شوکدرمانی روسها غایب است؟ بهعبارت دیگر، چرا اقدامات روسیه منجر به صنعتزدایی شد درحالیکه چین به کارگاه سرمایهداری جهانی بدل شد؟
زمانی که چین در اواخر دهه۷۰ اصلاحات را شروع کرد، اتحاد جماهیر شوروی همچنان وضعیت باثباتی داشت؛ هرچند رشد اقتصادی این کشور کاهش یافته بود ولی اقتصاد شوروی و چین خیلی با هم متفاوت بودند. چین کشوری فوقالعاده فقیری بود و جمعیت وسیعی با گرسنگی و فقر زندگی میکردند و در اواخر دهه۵۰ و اوایل دهه۶۰ قحطی و گرسنگی، میلیونها نفر را در این کشور کشته بود اما چنین مواردی در شوروی دیده نمیشود. اتحاد جماهیر شوروی در دهه۶۰ پیشرفتهای قابلتوجهی داشت؛ هرچند چین هم موفقیتهایی داشت ولی شکستهای بسیار بزرگی هم داشت که اقتصاد کشور را تا مرز بحران و فروپاشی برده بود. در دهه۶۶ تا ۷۶ یعنی تا زمانی که مائو میمیرد، یک انقلاب فرهنگی وحشتناک عملا وضعیت اقتصادی و سیاسی چین را فلج کرده بود.
زمانی که اصلاحات در چین شروع میشود، در شوروی هنوز اصلاحاتی شروع نشده بود و اصلاحات چین ازسوی پژوهشگران شوروی با دقت دنبال میشد، مطالعه میشد و فعالان سیاسی و پژوهشگران در شوروی خیلی خوب از تحولات چین خبر داشتند؛ خصوصا موفقیتهای چین در دهه۸۰ توجه شوروی را به خود جلب کرد. از سال ۱۹۸۵ که عملا گورباچف با شعارهای اصلاحات اساسی در شوروی، رهبری حزب کمونیست را بهدست گرفت، چین اصلاحات را خوب پیش برده بود و موفقیتهای خوبی بهدست آورده بود و مردم چین در آن دوره، به شوروی که بحث اصلاحات سیاسی را مطرح میکرد، توجه داشتند و گورباچف را در جهان سوسیالیست، بهعنوان یک قهرمان میشناختند که آمده فضا را در کشورهای سوسیالیستی باز کند؛ چون آن چیزی که در چین اتفاق افتاده بود یک اصلاحات اقتصادی بدون تحولات اساسی در ترکیب سیاسی حاکمیت حزب کمونیست چین بود؛ هرچند تحولاتی در داخل حزب کمونیست اتفاق افتاده بود که از قدرتگیری یک فرد و یک نظر در حزب جلوگیری کند، ولی نهایتا اصلاحات در داخل حزب کمونیست بهمعنی تغییر جدی در فضای سیاسی نبود و اصلاحات بیشتر متمرکز بر حوزه اقتصاد بود.
در کتاب چگونه چین از شوکدرمانی گریخت، نسبت به فروپاشی اقتصاد شوروی چندان صحبتی به میان نیامده، چون این کتاب تا سال۱۹۹۰ ماجرا را دنبال میکند، حتی به آنجاها هم نمیرسد و به سرکوب در میدان تیانآنمن در سال۱۹۸۹ زیاد نمیپردازد. بنابراین این کتاب به فروپاشی شوروی کار زیادی ندارد، اگرچه به تحولات اقتصادی در بقیه کشورهای سوسیالیستی خیلی توجه دارد. چون اصلاحات در لهستان و مجارستان در دهه۷۰ آغاز شده بود ولی در شوروی تغییرات در آن زمان خیلی جدی نبود.
اخیرا کتابی را تحت عنوان «تلاش برای نجات اقتصاد شوروی» میخواندم که این کتاب در سال۲۰۱۶ منتشر شده؛ خیلی قبل از کتاب چگونه چین از شوکدرمانی گریخت. این کتاب وقایع سال۱۹۸۵ بهبعد تا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را دنبال میکند. در این کتاب خیلی جدی تفاوتهای چین و شوروی و اینکه چرا شوروی فرو پاشید، بررسی میشود. در این کتاب کریستوف میلر بهعلل فروپاشی اتحادیه شوروی پرداخته و در آن به اصلاحات در چین نیز ارجاعات زیادی میکند. دنگشیائوپینگ که رهبری حزب کمونیست را در دوران اصلاحات در دست داشته، برای انجام اصلاحات با مخالفتهای شدیدی در درون حزب کمونیست و مجتمعهای صنعتی مواجه نبوده، ارتش مقاومتی نداشته و نیروهای امنیتی نیز مخالفتی نداشتند. پس بهنظر میرسد یک اجماعنظر جدی برای انجام اصلاحات وجود داشته است. گروههای موافق شوکدرمانی بیشتر بین روشنفکران و بروکراتها بودند که نهایتا در اقلیت باقی ماندند و گروه محتاطتر توانست اجماع کلی در حزب کمونیست را بهدست آورد و با آن اجماعنظری که در رهبری حزب کمونیست شکل گرفت، آنها اصلاحات را پیش بردند.
در اتحاد جماهیر شوروی اختلافات سیاسی بسیار جدی بود. کریستوف میلر تاکید میکند اگر چین هم با چنان تشتت سیاسیای مواجه بود، قدرت اجرای چنین اصلاحاتی را نداشت. در دوران گورباچف مقاومتهای جدی علیه اصلاحات درون حزب کمونیست وجود داشت. گروههای قدرتمند با حذف یارانهها و کاهش کسری بودجه مخالف بودند و نهایتا گورباچف درون حزب قدرت محدودی داشت، درصورتیکه دنگشیائوپینگ تا لحظهای که زنده بود (حتی زمانی که رسما مشاور حزب کمونیست چین بود) در درون حزب بسیار قدرتمند بود. تفاوتی که در کتاب چگونه چین از شوکدرمانی گریخت، زیاد به آن پرداخته نشده ولی در کتاب کریستوف میلر خیلی روی آن دست گذاشته شده. تفاوت جدی شوروی با چین در وجود گروههای ذینفوذ و مقاومت درمقابل اصلاحات است که گورباچف را فلج و اصلاحات را کاملا ناموفق کرد و نهایتا به کودتا و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی منجر شد.
اتاق فکر اصلاحات چینی
برخی معتقدند چینیها در طراحی اولیه برای اصلاحات تدریجی، به نتایج مطالعات اتاق فکرهای مستقلی اتکا کردند که دولتی نبودند و انتخاب مدیران و پژوهشگران این اتاق فکرها بدون دخالت دولت بود. سوال این است ما در ایران اگر بخواهیم قدمهایی برای اصلاح وضعیت فعلی برداریم، نهادهای پژوهشی مستقل قوی وجود دارد!؟ شکی نیست که در ایران پژوهشگران باسوادی داریم اما آیا مستقل از دخالت دولت هستند؟ برای مثال، در قانون بودجه سالانه ایران لیست ۱۷۶ پژوهشکده و اندیشکده وجود دارد حیات آنها وابسته به بودجه عمومی است؟
سیاست اصلاحات تدریجی در چین براساس پژوهشهای نهادهای مستقل از دولت نبود. در آن زمان چین کشور فقیری بود که بخش خصوصی قدرتمندی نداشت. نهادهای پژوهشی، همه از سوی دولت شکل گرفته بودند. چیزی که چین داشت و بسیار ارزشمند بود مهاجرانی بودند که در کشورهای مختلف تحصیل ، تدریس و پژوهش میکردند یا کارهای اقتصادی انجام میدادند. چینیها از مشاوره آنها خیلی بهرهمند شدند. مثلا در زندگینامه دنگشیائوپینگ آمده است که یکی از برندگان نوبل فیزیک در آن زمان چینیالاصل بود. دنگ شیائوپینگ چند بار او را به چین دعوت کرد تا درباره ارتباط دانشگاههای چین با کشورهای دیگر نظر بدهد. پس به هیچوجه اینطور نبود که خود نهادها مستقل باشند. وقتی نمایندگان بانک جهانی دعوت میشدند یا اقتصاددانهای کشورهای سوسیالیستی را دعوت میکردند، همه اینها از سوی دولت پذیرایی میشدند. البته به پژوهشگران آزادی عمل داده میشد چون چینیها واقعا به دنبال این بودند که ببینند چه راههایی در دنیا وجود دارد و هر یک از آن روشها، چه منافع و هزینههایی دارد. به دنبال یک جواب از پیش تعیین شده و روشن نبودند. حتی در این کتاب تاکید میشود که افرادی در ابتدا هوادار شوکدرمانی بودند ولی وقتی به کشورهای سوسیالیستی سفر کردند و دیدند هیچکدام از آنها از طریق اعمال سیاست شوکدرمانی در دهه ۷۰ میلادی موفقیتی به دست نیاوردند و اصلاحات به تورم بالا در برخی کشورها منجر شد و متوقف شد، نهایتا نظر خود را تغییر دادند و به این نتیجه رسیدند که شوکدرمانی سیاستی نیست که بتواند به چین کمک کند. در رابطه با این سوال اضافه کنم که مشکل ما در ایران ضرورتا وجود پژوهشکدههای وابسته به دولت نیست. مشکل از آنجاست که از این پژوهشکدههای وابسته به دولت بخواهیم که پژوهشها دقیقا به پاسخهایی برسند که یک جریان سیاسی خاص به آن علاقهمند است. بهطور مثال من درمورد چین پژوهشی را برای مرکز پژوهشهای مجلس تهیه کردم. برخی از کارشناسان مرکز میگفتند این پژوهش را رد میکنیم چون پاسخهایی که داده، به درد نمیخورد. واکنش من این بود که مرکز پژوهشی نباید حکم صادر کند که این پژوهش قابلقبول است یا نه. باید نظرات و پژوهشهای مختلف را انعکاس دهد و بگذارد سیاستگذار و سیاستمدار نتایج متنوع از پژوهشهای متفاوت را ببیند و خبر داشته باشد و بعد تصمیم بگیرد. متاسفانه پژوهشکدههای ما در بسیاری از موارد مشکل اصلیشان نداشتن استقلال است. منظورم استقلال علمی است؛ در همین کتاب میبینید پژوهشکدههایی که وابسته به دولت هستند، پژوهشهای مشابهی انجام میدهند ولی نتایج متفاوتی دارند. پژوهشگرانی هستند که به اصلاحات سریع و رادیکال گرایش دارند؛ پژوهشگرانی هم هستند که به اصلاحات تدریجی و محتاطانه معتقدند. همه اینها در پژوهشکدههای دولتی هستند اما نظرات متفاوتی دارند. متاسفانه ما خیلی مواقع در پژوهشکدههای خودمان، یک خط را میگیریم و میرویم و اگر سخنی مطرح شود که با آن خط اصلی موردنظر مدیر مربوطه منطبق نباشد، گویی انعکاس آن چندان خوشایند نیست و ممکن است انسجام موسسه را بههم بریزد. شاید این تجربه چین یکی از مهمترین درسهایی که دارد این است که پژوهشکدههای وابسته به دولت هم باید استقلال علمی داشته باشند، صداهای مختلف را بپذیرند و منعکس کنند تا سیاستگذار با دانش بهتر و آگاهی بیشتر بتواند تصمیمات درستتری بگیرد.
جایگاه دولت و نهادها
در آغاز فرآیند اصلاحات آیا چینیها یک چیزی شبیه به آژانس توسعه ایجاد کرده بودند که مسئول اجرای آن سیاستها بود؟ سوال را اینگونه بپرسم؛ در سال ۱۳۸۹ قانون هدفمندی یارانهها در ایران اجرا شد و ما یک سازمانی با عنوان سازمان هدفمندسازی یارانهها درست کردیم که صرفا وظیفهاش توزیع یارانه نقدی بود و اصلا قرابتی با نگاه توسعهای نداشت. در چین وضعیت چگونه بود؟ آیا برای اجرای این سیاست، چینیها یک «نهاد قدرتمند» طراحی و ایجاد کردند؟
آنچه من از این کتاب و مطالعات دیگرم درباره تحولات چین برداشت کردم، این نبوده که برای اصلاحات نهادهای ویژهای در این کشور ایجاد شده باشد. از نهادهای موجود(البته با تغییرات جدی) استفاده شد. مثلا در همه جای دنیا دولت محلی و دولت مرکزی داریم. در دوران اصلاحات در چین به دولتهای محلی آزادی عمل و استقلال تصمیمگیری داده شد. یا یکی از سیاستهای بسیار مهمی که در این اصلاحات تدریجی مدنظر قرار گرفت، وجود قیمتهای دوگانه بود؛ چه درمورد محصولات کشاورزی و چه درمورد تولیدات صنعتی، مثل سابق باید بخشی از محصول با قیمتهای از پیش تعیین شده(براساس برنامهریزی مرکزی) به دولت و نهادهای دولتی تحویل داده میشد اما قسمت مازاد تولید میتوانست وارد بازاری شود که با سازوکار قیمت کار میکرد. یکی از موفقیتهای اصلاحات چین وجود قیمتهای دوگانه بود که در این کتاب روی آن تاکید شده است.
ما در ایران دائما میگوییم که ارز چند نرخی فساد ایجاد کرده است. اینها در جهان امور شناختهنشدهای نیست؛ ولی الان داریم میبینیم که ارز ۴۲۰۰ تومانی را به سادگی نمیشد حذف کرد و دولت اخیرا اعلام کرده که ارز ۴۲۰۰ تومانی همچنان مبنای محاسبه گمرک باشد؛ برای اینکه حذف آن تورم بالایی ایجاد میکند و برای دولت قابل کنترل نیست. برای مردم هم قابل تحمل نخواهد بود. پس میبینیم آنچه رهبری حزب کمونیست چین انجام داد، شکل دادن به اجماع نظر برای انجام اصلاحات تدریجی بود. نحوه انجام اصلاحات هم براساس پژوهشهایی تعیین شد که از سوی این نهادهای پژوهشی انجام و به رهبری حزب کمونیست پیشنهاد و نهایتا از سوی نهادهای دولتی اجرا شد. بخش بزرگی از شرکتهای دولتی به کار خود ادامه دادند ولی شیوه مدیریت آنها کمی تغییر کرد؛ یعنی مشوقهای بازاری وارد حقوق و مزایا شد و نیروهای مازاد بهتدریج کم شدند. پس اینطور نبود که نهادهای خاصی ایجاد شده باشد. در مساله هدفمندی یارانهها در سال ۱۳۸۹ در ایران که مثال زدید، واقعا با ایجاد این سازمان چه معجزهای شد؟ برای انجام یک کار بزرگ، یک سازمان به تنهایی نمیتواند مشکلی را حل کند و باید هماهنگی و همکاری بین نهادهای مختلف وجود داشته باشد. بحث ایجاد این هماهنگی و همکاری از طریق یک دولت توانمند حائز اهمیت است. اگر این چسب انسجامبخش وجود نداشته باشد، هیچ نهاد جدیدی نمیتواند معجزه کند.
نحوه عبور از سهمیهبندی
همانطور که پیشتر فرمودید دولت چین به جای آزادسازی تمام قیمتها به صورت یکجا، قیمت کالاهای اساسی را تعیین میکرد درحالی که قیمت تولید مازاد و کالاهای غیرضروری آزاد شد. ممکن است درمورد سازوکار اجرای قیمتهای دوگانه بیشتر توضیح دهید؟
بله، همانطور که پیشتر درخصوص قیمتهای دوگانه توضیح دادم، دولت چین سعی کرد سهمیههایی را با قیمتهای پایین برای ساکنین شهرها تامین کند. چند سال پیش که به چین رفته بودم، افرادی که حدود ۶۰ سال سن داشتند، به یاد داشتند که در دهه ۷۰ میلادی در ماه مثلا یک کیلوگرم سهمیه گوشت داشتند، فلانقدر سهمیه آرد داشتند و... . با لبخند از آن زمان یاد میکردند. پس از اجرای اصلاحات اقتصادی در ابتدا این سهمیهها ادامه یافت و کارگرهای مازاد نیز از کارخانهها اخراج نشدند. ولی بهتدریج قیمتهای دوگانه از میان رفت و نهایتا قیمت بازار رواج یافت و نیروی کار مازاد نیز صنایع دولتی را ترک کرد. در سال ۱۹۹۵ برای اولین بار به چین سفر کردم و آن زمان چون باید از چند کارخانه بازدید میکردیم با ماشین از لابهلای روستاهای چین میگذشتیم و قهوهخانه و کارخانههایی که روستاییان در آن مشغول به کار شده بودند را میدیدم. فضای کاملا برنامهریزیشده کنار رفته بود و روستاییان سعی میکردند برای خود درآمدهای اضافه بهدست بیاورند، در عین اینکه حداقلها با قیمتهای تعیین شده از سوی دولت از کشاورزان خریداری میشد. پس برای یک دوره گذار، قیمتهای دوگانه را ادامه دادند ولی اهمیت و سهم آن را کم کردند تا الان که در چین سهمیهبندی و قیمت دوگانه وجود ندارد؛ امروز دیگر کاملا سازوکار بازار در چین مسلط است. البته امروز هم در عرصههایی کنترل وجود دارد؛ مثلا تا حدی کنترل در بازار سرمایه وجود دارد. سرمایهها بهراحتی میتوانند وارد چین شوند ولی بهراحتی نمیتوانند خارج شوند. قوانین و مقرراتی برای سرمایه خارجی هست و نظام بانکی کنترلهایی بر جریان ورود و خروج سرمایه دارد. با آنکه سازوکار بازار، اهمیت بسیار بالایی در اقتصاد چین دارد؛ ولی به قول معروف ارتفاعات فرماندهی را دولت چین همچنان در اختیار دارد. با وجود این بخش خصوصی بسیار قدرتمندی در چین شکل گرفته و کارخانههایی هستند که بیش از ۴۰ هزار نفر کارگر دارند و خصوصی هستند.
جعبهسیاه نجات ۸۰۰ میلیون از فقر
براساس آمارهای ارائهشده از سوی دولتمردان چین و براساس اذعان نهادهای معتبر بینالمللی، طی ۲۰ سال اخیر حدود ۷۵۰ تا ۸۰۰ میلیون چینی از فقر مطلق نجات یافتهاند. در ایران وقتی صحبت از فقرزدایی میشود سروکله نقدیکردن یارانههای پنهان و توزیع آن بین مردم پیدا میشود. البته که یارانههای نقدی بالاترین اصابت را در توزیع دارند اما سوال این است که چینیها در نجات این ۷۵۰ یا ۸۰۰ میلیون نفر از فقر، رویکرد توزیعی ویژهای داشتند یا اساسا فقرزدایی چینیها در دل توسعه اقتصادی و بزرگ شدن کیک اقتصادی تعریف شده بود؟
فقرزدایی در چین تا همین اواخر صرفا پیامد پویایی اقتصاد این کشور بوده است؛ کشوری که اقتصاد آن روزبهروز بزرگتر میشود و فرصتهای شغلی ایجاد میکند، بهطور خودکار فقر را کاهش میدهد. در دهه ۸۰ میلادی، روستاییانی که در فقر دستوپا میزدند، در خود روستا شرکتهای تولیدی شبهخصوصی ایجاد کردند که به رشد سریع تولید، اشتغال و صادرات چین بهشدت کمک کرد و درآمد مردم در مناطق روستایی را افزایش داد. بسیاری از روستاییان به مناطق ویژه اقتصادی و شهرهای بزرگ مهاجرت کردند. در سال ۱۹۹۵ که به چین سفر کردم میهمان یک زن و شوهر چینی در پکن بودم. آنها برایم تعریف کردند که تا ۱۲ سال پیش، فقط یک میز و ۴ صندلی داشتیم. آن زمان که من به خانه آنها رفتم در خانه تلویزیون، پنکه، ویدئو و... بود، هرچندبا معیارهای ما خانه بسیار کوچکی بود. میگفتند در این سالها، زندگیشان زیر و رو شده است. بهبود سطح زندگی آنها براساس یارانه و پرداخت از سوی دولت نبود. وضع درآمدی بهتر شده بود. بهعلاوه پسر آنها در ژاپن کار میکرد و هدیههایی برایشان میفرستاد. الان وضع خیلی تغییر کرده است. بسیاری از نیروهای متخصص از تایوان و کشورهای مختلف جهان در شانگهای و نقاط دیگر چین کار میکنند. خیلی از ایرانیها برای کار و تحصیل به چین میروند. رشد اقتصادی تحسینبرانگیز چین فقر را به نحو چشمگیری کاهش داده است. الان که دولت چین بسیار ثروتمند شده و تراز تجاری مثبتش چشمگیر است، پروژههایی را طراحی کرده که براساس آن استادان دانشگاه تشویق میشوند تا مناطق فقیر را شناسایی کنند. دیگر سیاستهای کلی مقابله با فقر مطرح نیست. بهطور مثال اگر استادی گزارشی تهیه کند که فلان روستا دارای فقیر است و پیشنهاد کند که اگر در این روستا در گردشگری سرمایهگذاری شود، زندگی مردم تغییر میکند؛ دولت بودجه قابلتوجهی برای این سرمایهگذاری در اختیار مجری طرح که غالبا همان استاد است، قرار میدهد. این قبیل گزارشها را میتوانید در اینترنت پیدا کنید. امروز اصلا یارانه نقدی و کمک نقدی - به این مفهوم که ما داریم- در اقتصاد چین وجود ندارد. یکسری پروژههای اشتغال برای افراد سالخورده و فقیر وجود دارد که در چهارچوب این پروژهها افراد علاقهمند به کار ثبتنام میکنند تا کار باغبانی یا دیگر کارهای عامالمنفعه انجام دهند. اما درواقع کاری که دولت انجام داد، مطابق همان ضربالمثل چینی معروف بود که میگوید به جای دادن ماهی به مردم، به آنها ماهیگیری یاد دهید. کمک برای همیشه فقر را حفظ میکند. کسی که فقیر است، همچنان فقیر است و منتظر است کسی به او کمکی کند. کاری که اقتصاد چین کرده، ایجاد قابلیت اشتغال و درآمدزایی است، نه پرداخت کمک نقدی و کالایی!
درسهایی برای ایران
در ایران وقتی از یارانههای پنهان صحبت میشود؛ ۲ گروه از اقتصاددانان دو روایت متفاوت ارائه میدهند. گروه اول نئولیبرالها هستند که گرچه بهطور واضح واژه شوکدرمانی را بر زبان نمیآورند، اما به جراحیهای سخت و سریع اعتقاد دارند. میگویند یارانههای پنهان باعث صنعتزدایی، عمیق شدن کسری بودجه، ناترازی شدید در بخش انرژی و... در این کشور شده و باید به سمت جراحیهای عمیق برویم که البته درد آن مقطعی و سعادتش ابدی است. در سمت دیگر گروهی هستند که عمدتا از برخی نهادگراها تشکیل شده و معتقدند یارانههای پنهان آنچنان که گفته میشود صحت ندارد و نتیجه شوکدرمانی هم نابودی همه بخشهای تولیدی و معیشت خانوار خواهد بود. آیا تجربه چین یک مدل میانی بین این دو دیدگاه است یا از هر دو عبور میکند؟
چینیها زمانی که اصلاحات تدریجی را اعمال میکردند، اصلا پنهان نبود که بنگاههای دولتی ناکارآمد هستند، اتلاف منابع وجود دارد و باید کارایی و همچنین بهرهوری نیروی کار افزایش یابد و لازم است نیرویکار مازاد از بنگاهها خارج شوند. ولی این اقدامات را به تدریج انجام دادند. میدانستند در بنگاهها نیروی کار مازاد وجود دارد، ولی در سالهای اول اجرای اصلاحات به نیروی کار مازاد حداقل مزد را میپرداختند و آنها را تشویق میکردند که کار بهتری پیدا کنند و بروند، ولی اخراجشان نمیکردند. همانطور که پیشتر گفتم، وقتی کالاهای اساسی به صورت سهمیهای و با قیمت پایین داده میشد، معلوم بود اینها برای اقتصاد هزینه فرصت دارد و میتواند با قیمتهای بالاتری به فروش برسد ولی یارانهها آرامآرام و در طول زمان کم شد. ما در ایران گروههایی داریم که معتقدند با حذف سریع یارانههای آشکار و پنهان، شرایط کارآمد خواهد شد. چنین چیزی در تجربه اقتصاد چین دیده نمیشود؛ سیاست این بود که به تدریج یارانهها حذف شود.
پی نوشت
۱- چیانگ کایشک (زاده ۳۱ اکتبر ۱۸۸۷ – درگذشته ۵ آوریل ۱۹۷۵) رهبر سیاسی و نظامی چینی بود که پس از فوت سون یاتسن در ۱۹۲۵ مدعی رهبری کومینتانگ شد و رهبری حزب را در اختیار گرفت.
نظر شما