به گزارش پایگاه خبری تحلیلی رادار اقتصاد به نقل از رکنا، از خیابان سبلان که وارد کوچه محل زندگی مسعود رکنی می شویم، بنرهای تسلیت و حجله سه رفیق گرمابه و گلستان در قدم به قدم خیابان به چشم میخورد.
سه رفیقی که سیام فروردین ماه در درگیری با گلفروش دوره گرد توسط او به قتل رسیدند.
مسعود و خانوادهاش سالهاست ساکن این محل هستند و حالا همه اهالی سیاهپوش غم او و دوستانش هستند و از هر دکان و مغازه ای که عبور میکنیم، همه حرف از کشته شدن ناباورانه این سه جوان میزنند.
سر خیابان جایی پر از لکههای خون باقی مانده روی آسفالت به چشم میخورد که جوانکی با دستش به آن اشاره میکند و میگوید:«این آثار باقی مانده خون دوستانمان است که همین دو شب پیش اینجا کشته شدند.»
بعد با همان دستش به خانه مسعود اشاره میکند و می گوید: «آن هم خانهشان است!»
فاصله بین قتلگاه تا منزلگاه او چند قدمی بیشتر نیست!
ماجرای قتل سه نفر در نظام آباد
وقتی گزارش درگیری خونین در خیابان گلسرخ محله سبلان روی میز ماموران کلانتری ۱۰۶ نامجو قرار گرفت، پلیس بلافاصله رسیدگی به ماجرا را در دستور کار خود قرار داد.
سه جوان از اهالی محل در درگیری با گلفروش دورهگرد با ضربات بیرحمانه او از پا درآمده بودند و وقتی به بیمارستان امام حسین تهران منتقل شدند جان خود را از دست دادند.
یکی از متهمان در عملیات تعقیب و گریز پلیس ساعتی بعد به دام قانون افتاد و ادعا کرد درگیری با سه جوان به خاطر باجگیری آنها شروع شده بوده است.
این در حالی است که عامل اصلی این جنایت متواری است و مقداری مواد مخدر از متهم دستگیر شده کشف شده است.
سه نفر را جلوی چشممان به قتل رساندند
به محل حادثه که میرسیم با یکی از اهالی محل صحبت میکنیم که شاهد عینی ماجرا بوده است و لحظه به لحظه جنایت را به چشم خود دیده است:«ساعت حدود ده شب بود که دیدم یک نیسان آبی سر خیابان گلسرخ در خیابان سبلان ایستاده است.من از اهالی محل هستم و مسعود و دوستانش را می شناختم. تصمیم داشتم از گلفروش دوره گرد، گل بخرم و دیدم دوستِ مسعود به نام معین هم در حال انتخاب گل است. او از دو گلدان خوشش آمد و آن را برداشت و در صندوق عقب ماشینش گذاشت. شنیدم که گلفروش به او گفت باید پول گلدانها را جدا حساب کنی و او هم گفت اشکالی ندارد، این گلها با گلدانش قشنگ است. بعد محمد، دوست دیگر معین و مسعود به گل فروش گفت خودم پول گلها را با تو حساب می کنم. اما گلفروش یکدفعه عصبانی شد و فکر میکرد بچه ها می خواهند پولش را ندهند. محمد میگفت ما کاسب محل هستیم مگر میخواهیم پولت را ندهیم؟ همان موقع یکی از بچهها روی صندلی ماشینش نشست و داشت کتانیاش رامی پوشید که انگار گل فروش فکر کرد او قصد فرار دارد. یکی از آن دو گلفروش که پسر جوانی بود از پشت نیسان یک تبر در آورد و همان موقع بچهها سمتش رفتند که تبر را از او بگیرند. هیچ سلاح سردی همراه سه جوان اهالی محل نبود ولی یکدفعه فرد دیگر با چاقو به جان آنها افتاد. بعد هم هر دو نفر سوار وانت شدند و پا به فرار گذاشتند. من آنها را تعقیب کردم و هم زمان با پلیس حرف میزدم. تا سه راه پاسداران دنبالشان رفتم و آنها من را تهدید میکردند.»
عاملان جنایت می خواستند به یک نفر دیگر چاقو بزنند
یکی دیگر از اهالی محل هم شاهد عینی ماجرای این سه قتل بوده است و جنایت را به چشم خود دیده است: «مسعود و معین و محمد را خیلی سال است می شناسم. آنها سه رفیق صمیمی بودند که همیشه در کنار هم بودند. از کسبه بامعرفت محلهمان بودند که چون وضع مالی شان خوب بود، همیشه دست بقیه را میگرفتند. حالا متهم گفته آنها میخواستند از او باجگیری کنند که این حرف برای ما عجیب و خنده دار است. مگر کسی سر کوچهی محل زندگی خودش از دیگران باجگیری میکند؟ اگر قصد باجگیری داشتند چرا با خودشان هیچ سلاحی نداشتند؟ من خودم شاهد بودم که آن دو جوان چطور بیرحمانه به جان دوستانم افتادند. چاقو را که وسط سینه آنها میکشید، خون فواره میزد. بعد پا به فرار گذاشت و من تعقیبش کردم و شماره پلاکش را برداشتم. یکی از آنها برای اینکه من را وادار به فرار کند چاقو را به سمتم گرفت و میخواست به شکمم ضربه بزند.»
این مرد هم داشت قربانی می شد
یکی از اهالی محل یکی دو ساعت قبل از حادثه با متهمان پرونده درگیر شده بود. متهمان پرونده به او هم حمله کرده بودند و شاید او هم میتوانست سرنوشتی مشابه سه قربانی این جنایت داشته باشد. که جریان درگیریاش را اینطور تعریف می کند: «بعد از ظهر بود که من صدای درگیری گلفروشها را با یکی از اهالی شنیدم و رفتم نزدیکشان و پرسیدم ماجرا چیست؟ دو مرد دوره گرد با هجمه سمتم آمدند و درگیری مختصری بین ما پیش آمد. احساس میکردم در حالت طبیعی خودشان نبودند. آنها به من حمله کردند اما قائله سریع تمام شد. شب همان دورهگردها با دوستان من دعوا کرده بودند.»
قاتل پسرم را در ملاعام قصاص کنید
مسعود قلیزاده رکنی که یکی از قربانیان جنایت خیابان نظام آباد بود و در همین محل، مشاور املاک داشت. مغازه اش نزدیک خانه خودش و مادرش است. مقابل در خانهشان که میرسیم دوستان او که در مراسم عزاداریاش مقابل خانهشان هستند شروع می کنند به تعریف کردن ماجرا.
یکی از کسبه محل میگوید: «مسعود و دو دوست دیگرش همیشه کنار هم بودند. کسبه محل بودند. مسعود مشاور املاک داشت و محمد در موتور فروشی کار می کرد و معین همین هم کاسب همین محل بود. من سالهاست کاسب این محل هستم و تا به حال ندیده بودم با کسی درگیر شوند. مسعود متاهل بود و بچه سه ساله داشت. وضع مالی هر سه نفرشان هم خوب بود.»
دوستان مسعود از خانوادهاش اجازه میگیرند و ما وارد خانهشان می شویم. مادر و پدر مسعود، پسر سه ساله مسعود را در آغوش میگیرند و پدر مسعود میگوید:«سی و سه سال در ایران و خارج از ایران زحمت کشیدم و فرزندم را بزرگ کردم. تحصیل کرده بود و برایش مغازه خریدم. آن وقت یک از خدا بیخبر به خاطر چهار تا گلدان او را از پای در آورد. من بیست دقیقه قبل با مسعود تلفنی حرف زدم. با هم شوخی کردیم و خندیدیم. یکدفعه تماس گرفتند و گفتند که مسعود تصادف کرده است. باورم نمیشد پسرم که همین چند دقیقه پیش صدای خندههایش در گوشی تلفن پیچید، ناخوش باشد. چه برسد به اینکه به مرگش فکر کنم. اما ضربههای کاری آن دورهگرد پسرم را از پا درآورده بود. از دستگاه قضایی تقاضا دارم عاملان این جنایت را هر چه زودتر به مجازات برساند و همان جا که پسرم را به قتل رساندند، آنها را قصاص کنند.»
مادر مسعود هم در حالی که در عزای پسرش حتی توان صحبت کردن ندارد، می گوید:«ماجرا را از زبان اهل محل شنیدم. دوستان پسرم میگویند که معین قصد خرید گل داشته و محمد برای اینکه گلها را به دوستش هدیه بدهد، از آن دورهگرد خواسته بوده که خودش پول را حساب کند. معین کارت کشیده بوده اما محمد گفته بوده خودم پول را نقدی میدهم.»
مادر محمد بعد از یک روز از قتل خبر دار شد
پیرمردی که در کنار حجله پسرش اشک میریزد و با هر بار حرف زدن از پسرش به عکس او اشاره میکند؛ پدر محمد قهوری است. محمد یکی از مقتولان جنایت نظامآباد است.
پدر محمد میگوید:«پسرم تازگی ازدواج کرده بود و خانواده همسرش ساکن این محل هستند. خانه ما پردیس است. وقتی با من تماس گرفتند که پسرم به بیمارستان منتقل شده بود. اول گفتند تصادف کرده و من و مادرش سراسیمه خودمان را به بیمارستان رساندیم. میگفتم میخواهم پسرم را ببینم که بهانه میآوردند. همان جا فهمیدم بلایی سر پسرم آمده است. وقتی فهمیدم ماجرا چیست خیلی سریع شکایت خودم را ثبت کردم. اما نمیدانستم ماجرا را چطور به مادر محمد بگویم. یک روز طول کشید تا بتوانیم موضوع را به او بگوییم.»
در محله سبلان ولوله برپاست. پدر محمد در محلی که خون پسرش را ریخته بودند و او را به قتل رسانده اند، قدم میزند و اشک میریزد.
به چهار تا گلدان فکر میکنم و جان شیرین سه جوان.
نظر شما